می‌نویسم،‌پس هستم.

نوشته های یک ریاضی‌خوان اهل قلم!
تمامی نوشته ها زاییده‌ی مغز دینا انصاری است.نوشته ها را بدون نامِ او به سرقت نبرید!

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

شهرِ سروری که دیگر سرور ندارد!

سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۵:۵۷ ب.ظ

هیچ کس کولی دوره گردِ سیاه کار را نمی شناخت؛اما او  مردم شهرِ سرور را خوب می‌دانست! کولی آمد. کوله‌بار چرکینش را زمین گذاشت.خاک افسرد،خاکستر شد‌.

مردم سرخی سیب داشتند و سبزی بید.آبیِ رود و سپیدیِ روز.سیمینِ مهتاب و زرینِ مهر.سیاهی حتی لانه‌ای نداشت در شهر!

جامه‌ی مشکین کولی تنها بود در آن بی سیاهیِ شهر. مردم تا به حال بالا تر از آن رنگی ندیده بودند.رنگین زندگیشان آهسته بود وخسته.کولیِ سیاه کار را کم می‌دیدند در این شهر بسته.
کولی به  ناآگاهی مردم دوختن لباس طمع را یاد داد.کاشت گیاه کبود دروغ، سنگ کردن دل ها، موم کردن اندیشه ها، بی تار کردن تارها. یاد داد زغال را جای درخت ببینند ودشنام را جای واژه.همه چیز را یاد داد و به باد داد.
کولی رفت؛ رنگ ها رفتند.سیاهی ماند؛ماند تا شهر را در خود ناپدید کند.
بعد آن هیچ کس دیگر شهر را نیافت.کولی هم دگر شهرِ سرور را ندید.......
  

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۱/۱۲/۰۹
  • ۱۰۶ نمایش
  • دینا انصاری

نظرات (۱)

بسیار عالی 👌

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی