آبان، دردانه ی چشم هایم!
۰۶
بهمن
سلام آبان، دردانه ی دیده هایم!
دو سال است که تو همراه و همسفرِ چشم هایم هستی.روزهای روز همراه یکدیگر تماشا کردیم و کشف.حال تو که نباشی سرم رعشه میگیرد و طوفانِ درد همه جایم را فرا میگیرد.دیگر به تو خو گرفته ام عینکِ چشم هایم! حال که دارم این نامه را مینویسم، شیشه های شفافت را با دستمالِ نرم سپیدت تمیز کردهام و آلودگی های امروز را از تنت پاک کرده ام. آخر تاب این همه ناپاکیِ امروز را نداری اسطوره ی شفافیت من!
آبان_عینکِ فراموش نشدنی ام_ قبل از آنکه بیایی مدت ها بود ستاره ها را نمی دیدم؛زیرا که کوچک و از دسترس چشم هایم ،ناپیدا بودند.مدت ها بود که ماه،هالهی کم نوری در آسمان بود که نقش و نگارهایش را گم کرده.حتی دیگر بال های پر از شوقِ در حالِ پرواز کبوترهای سپید محو بودند در آبیِ بیکران.همه اش سیاهی بود و چرکی.در آسمان فقط کلاغ های سیاه به رقص در میآمدند و در شهر دودها به پرواز.فکر میکردم ماه همین است و دنیا همان که می بینم.
تو که آمدی، دستانم را گرفتی و دعوتم کردی به تماشای یک دنیای دیگر؛ یک دنیای زیبایِ پر از زشتی!به من گفتی که چشمانم را بگشایم تا حقیقتِ شکوفایی نوشته شده در آن تابلوی دور و کوچک را بخوانم. گفتی احوال پرسی ابرها را ببینم.گفتی آن سنگِ سیاه فقر را ببینم تا مبادا با تیپایی،در درد مچاله اش کنم.به من شور و شوق ستارهها را نشان دادی برای آشکار کردن رُخِشان حتی در این تهرانِ ستاره کُش.یادت هست که به تو گفتم راه آن خیابان را درختان غول پیکر بسته اند دیگر هیچ مسیری نیست و تو روزنهی مسیر را در پشت برگهای انبوه نشانم دادی؟
گاهی با خود فکر میکنم خدا تو را در زَرورقِ مشکل چشم به من هدیه داد تا رازهای سر بسته را باز کنم و زندگی را جور دیگری ببینم.تو همانی بودی که سهراب میگفت:شستشو دهندهی چشم ها! کاش دنیا مانند تو زیاد داشت....
- ۱ نظر
- ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۱۹:۵۱
- ۱۰۳ نمایش